خدای من!
چگونه
رهایم می کنی وقتی تاکنون دستم را گرفته ای ؟
چگونه
مورد ستم قرار گیرم وقتی تو یـاور منی ؟
چگونه
نـاامید گردم وقتی تو نسبت به من مهربانی ؟
اکنون
نیازمندانه به درگاهت روی آوردم
اما
چگونه با نیاز که هرگز در تو راه ندارد به تو توسل جویم؟
چگونه
از حال خویش به تو شکایت کنم که حال من از تو پنهان نیست؟
چگونه
نهانم را بیان کنم که برای تو روشن است ؟
مگر
میشود آرزوهایم را که میدانی چیست ناکام کنی؟
مگر
میشود حالم را که بسته به لطف توست نیکو نگردانی ؟
خدایا
با
تمام نادانی ام چقدر به من لطف داری
و
با این کردار زشتم چقدر به من مهر می ورزی
خدایا
تو
چقدر به من نزدیکی و من چقدر از تو دور...
و
تو چقدر با من مهربانی...
پس
چه چیزی بین من و تو فاصله می اندازد
خدایا
من
از روی نشانه ها و تحولات زمانه چنین میفهمم
که
میخواهی با هر نشانه ای خود را به من بشناسانی
تا
من هرگز نسبت به تو جاهل نباشم...